سوی لشکر میرفت دشمنش در میرفت سوی لشکر میرفت شیر دیگر میرفت تا که ضربه میزد دو سه تا سر میرفت قاسم قاسم با رجزهای او دشمنش در میرفت مِیمَنه تا مِیسر مثل حیدر میرفت قاسم قاسم بکش تیغ و، بزن سر از تن دشمن زندیق و شده محشر فراریاند همه سران یک لشکر زدی تکبیر جلو چشم همه شده ازرق تحقیر بست شمشیر به کمر یاد جمل افتادم همهی لشکر کفر یاد اجل افتادند به گمانم که علی به سوی خیبر رفته غضب و طرز نگاه تو به حیدر رفته قاسم ابن الحسنی و زور بازو داری همه گفتند که مجتبای دیگر رفته معشوق اِلَی الابد قاسم از نسل اسد قاسم دل دَم از تو زد قاسم یا عزیز الله شاهنشاهِ دلربا قاسم نور مجتبی قاسم میکشی مرا قاسم وا اُمّاه...
عععععععا لی