
بعد از علیاکبر فقط اینجا دوباره گم کرده راه خیمهرفتن را دوباره آنجا عبا را پهن کرد اینجا کمی جنگ با گریه گفته او عَلَیالدّنیا دوباره این چندمین بار است لشکر کِل کشیدند اربابمان گم کرده دست و پا دوباره یک بار بالای سرِ عبّاس و اکبر اینبار هم خندیدهاند اینجا دوباره طوری هراسان است بین مَردُم انگار پشتِ در افتاده زمین، زهرا دوباره آنجا عبا اینجا عبا، انگار باید ششماهه را با عبا بابا دوباره امشب برایَش حمد و سوره خواند مادر فردا هم از پایین نِی لالا دوباره اباعبدالله، یا اباعبدالله...