
(بار الها حسین از آن عشقی که ز تو منفک است میترسد)۲ (قبر اما عجیب تاریک است پسرم کوچک است میترسد)۲ روی این سر چگونه سنگ لحد مثل اهل قبور بگذارم آه باید به جای گهواره پسرم را به گور بگذارم اسمَع اِفهَم علی اصغر من این صدای گرفتهی باباست به تن خستهام نگاه نکن روح من هم کنار تو آنجاست محض تسکین مادرت به تنت کاش میشد دوباره جان بدهم بازوی کوچک و نحیفت را من چگونه تکان تکان بدهم؟ هقهق من دوباره میشکند این فضای غریب و ساکت را با چه رویی بخوانم ای پسرم بر تن تو نماز میّت را؟ وای اگر بغض تیرخوردهی من سر شکوه به کفر باز کند جای دارد پس از نماز به تو یک نفر هم به من نماز کند سنگ پرتاب کردهاند این قوم سوی آئینههای سیقلیام بار الها خود تو شاهد باش غیر خوبی ندیدهام از علیام خاک میریزم و نمیخواهم بزنم حرفهای آخر را وقت غسل و قنوت تو دیدم میدهی بوی شیر مادر را **** این سیب سرخ نیست سر اصغر من است حسین...