آه گرفت، به ما راه گرفت

آه گرفت، به ما راه گرفت

[ محمدحسین حدادیان ]
آه گرفت، به ما راه گرفت
دستش که بالا رفت ماه گرفت

وقت و بی وقت به یادش میفتم
که اون روز تُو کوچه با گریه می‌گفتم

به پرش نزن
لااقل جلو پسرش نزن
بی‌هوا نزن
بسه انقدَر بی‌حیا نزن
...
مادر زمین خورد، حسن مُرد

*****

پر شکست، کبوتر شکست
دستش که بالا رفت سر شکست

اهل عالم نبینید صبورم
من اون روز تُو کوچه شکسته غرورم

بمیرم براش
حوریه تاب کتکو نداشت
بمیرم براش
کاشکی مادرم فدکو نداشت

*****

از خودم دیگه سیر شدم
دستش که بالا رفت پیر شدم

بعد کوچه نبود ازدحامی
نبود حرف بازار، نه بزم حرامی

وا مصیبتا
شهر شامه شهر بی‌غیرتا
وا مصیبتا
مثل فاطمه‌ست همه صورتا

*****
یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود
...
مادری خورد زمین و همه جا ریخت به هم
همه‌ی دلخوشی آل عبا ریخت به هم

ثلث سادات میان در و دیوار افتاد
نسل سادات به یک ضربه‌ی پا ریخت به هم
...
ای که ره بستی میان کوچه‌ها بر فاطمه
گردنت را می‌شکست آن‌جا اگر عبّاس بود

نظرات