گاهی به جای حرف باید گریه را آورد بهتر به حاجت میرسد طفلی که گریان است فردا گریبان گناهش را نمیگیرند هرکه سر هجران تو پاره گریبان است با قصد قربت آمدیم و قربمان دادند مهمان تو انگار نه انگار مهمان است باید برای تو که منّت بر سرم داری این آبرو را دار جان دادن که آسان است مردم که میخندند ما یک گوشه میگرییم آدم که عاشق میشود حالش پریشان است تکلیف این دل را که آوارهست روشن کن دل که بلاتکلیف شد آنقدر حیران است تنبیه کردم این لبی را که نبوسیدت بنگر کهداز حسرت چگونه زیر دندان است سینه زنان، مویه کنان دامن کِشان آمد زینب گُلش را دید امّا دید عریان است بر روی کشته لااقل چیزی میاندازند گیرم که این افتاده اصلا نامسلمان است برایت گریه کردم پس تو از چشم ترم بگذر من از جانم گذشتم تا نگویی از حرم بگذر بگو امشب خدا را ای خدا از نوکرم بگذر الا ای آب گوارا از سرم بگذر که من جا مانده از لبهای عطشان شهیدانم حسین جانم، حسین جانم، حسین جانم، حسین جانم تو را بر گونههایِ خیس جبرائیل باید جُست تو را در آتش نمرود یا در نیل باید جُست تو را اضطراب صور اسرافیل باید جُست تو را در روزگار ذبح اسماعیل باید جُست تو آن آبی که آتش میزنی هر شب به دامانم حسین جانم، حسین جانم، حسین جانم، حسین جانم نه خورشیدی که گاهی باشی و گاهی نباشی تو نه بارانی که ماهی باشی و ماهی نباشی چُنان محو خدا هستی که میخواهی نباشی تو الهی سوی حجّ آخَرَت راهی نباشی تو به قربان تو و قربانیان عید قربانم حسین جانم، حسین جانم، حسین جانم، حسین جانم دعای مادرت در حقّ نوکرها اثر کرده دوباره اسم تو چشمانمان را خوبتر کرده خدا امشب به حال گریه کنهایت نظر کرده عقیق آبدارت ساربان را تشنه تر کرده به دنبال تو و انگشترت در این بیابانم حسین جانم، حسین جانم، حسین جانم، حسین جانم چرا این خاک بی آب و علف اِنقدر خوش روزیست چقدر این آفتاب نینوا سرگرم دلسوزیت بمیرم مادرت یک عمر با آن زخم پهلو زیست عرب را نیزه در پیکر شکستن رسم پیروزیست شکستن نیزههاشان را به پهلویِ عزیزانم حسین جانم، حسین جانم، حسین جانم، حسین جانم شهیدی که تمام هستیش را وقف قرآن کرد ته گودال هم چندین یهودی را مسلمان کرد سنان دیر آمد امّا موقع افطار جبران کرد به جای نان و خرما نیزهاش را خرج مهمان کرد پذیرایی نکن با نیزه از لبهای مهمانت چُنان نیزه گرفته در دل آغوش جانت را کِشاندی دورلبهای ترک خورده زبانت را صدای غربتت لرزانده جسم کشتهگانت را کسی هرگز ندارد حق ببیند دخترانت را به گیسوی پریشانت قسم خیلی پریشانم حسین جانم، حسین جانم، حسین جانم، حسین جانم چه با سعی و صفا و مروه و اعمال حج کردند تمام آسمان را زیر بارغم فلج کردند چرا سرنیزههاشان را به پهلویِ تو کج کردند سر پیراهن تو کشمکش کردند، ج کردند چنان پیراهن تو پاره شد دیشب گریبانم حسین جانم، حسین جانم، حسین جانم، حسین جانم