
چشمِ سر بسته شد ولی ناگاه چشم دل دید دلبر آمده است بانوی بانوان خدیجه که بود آرزوی پیمبر آمده است آمده یار با وفای نَبی از بهشت برین به استقبال بوی مرگ و فراغ تا آمد رفت زهرا کنار او از حال مانده مابین ماندن و رفتن میکشیدش دو جذبه از دو طرف یک طرف شوق دیدن همسر یک طرف غربت امیرِ نجف آن طرف خنده های وصل به هم این طرف اشک دیدۀ زهرا آن طرف اِرجِعی اِلی رَبّک این طرف نالههای وا اَبَتا گرچه لب روی لب فشرده ولی ناله اش تا به آسمانها رفت التماسش هر آنچه زهرا کرد او به همراه مرگ تنها رفت نفسِ رفته ناگهان برگشت چشم خوابیده باز شد بیدار و سراسیمه گفت با زهرا آه از در، فغان از آن دیوار ***