پرده افتاد و جهان دید خداوندش را یوسفی را که ندیدهست همانندش را خیره در صورت تصویر و ستایش میکرد قدرت لایتناهی هنرمندش را دختر قیصر روم آمده تعبیر کند در شب سامره رویای خوشایندش را ***** چهارده شب که گذشت از مه شعبان مه عترت مه قرآن چه مبارک سحری بود بگو نخل ولا را ثمری بود بگو بهر کرامت گوهری داشت بگو شمس ولایت قمری داشت بگو نرگس زهرا پسری داشت بگو مصلح کل بشری داشت جهان دادگری داشت خبر ز آمدن حجت ثانی عشری داشت که شد دیدهی نرگس دل شب باز به رویا به دو صد ناز وضو ساخت و اِستاد سحرگه به نمازشب و آیات خدایش به لب افتاد به تاب و به تب از درد گل انداخت اَزارش ز کف افتاد قرارش صلوات ملک از اوج فلک گشت نثارش به رُخش جلوهی بدر و به لبش سورهی قدر و نفسش کرد معطر همه امواج فضا را ناگهان دید حکیمه که شد آن حجره پر از نور به شوق و شعف و شور روان گشت حضور قمر برج ولایت حسن عسگری آن مهر فروزان هدایت دید عجب نور عجیبی به ادب گفت که ای جان دو عالم به فدایت شده در پرتو انوار نهان نرگس پاکیزه لقایت گل لبخند حسن باز شد و گفت که ای عمهی پاکیزه سرشتم گل خوشبوی بهشتم به ادب رو به سوی حجرهی نرجس گل زهرا ثمرم همسر نیکو سیَرم سرزده قرص قمرم یافت ولادت پسرم آمده نور بصرم رفت حکیمه به سوی حجرهی نرجس نگه افکند به خورشید رخ حجت سرمد گل نو رستهی احمد مه اثنا عشر آل محمد لب جانبخش گشوده سخن از وحی سروده به لبش نام خداوند و رسول و علی و حضرت زهرا و حسین و حسن و باز علی باز محمد پس از آن حضرت جعفر و موسی و رضا گفت محمد و علی گفت حسن گفت سپس نام خودش را ندا داد به هر نسل و زمان اهل ولا را ندا داد منم مهدی موعود منم حجت معبود منم صالح عالم منم منجی آدم منم وارث پیغمبر خاتم منم حجت سرمد منم عبد معید منم حیدر و احمد منم نجل محمد منم آن منتقم خون خدا طالب خون شهدا زادهی مصباح هدا صاحب عمامهی پیغمبر و تیغ علی و چادر زهرا جگر پاک حسن جامهی خونین حسین منم وارث پیشانی بشکستهی زینب شود آن روز که از پردهی غیبت به درآیم به سوی کعبه بیایم برسد بر همهی خلق ندایم که من ای منتظران مهدی موعود شمایم پس از آن ره به سوی شهر مدینه بگشایم حرم فاطمه را بر همه عالم بنمایم کنم آغاز از آنجا سفر کربوبلا را