
من بحر نهفته در سبویم فریاد شکسته در گلویم خورشید در آبگینه دارم صد قُلزُم خون به سینه دارم یک جرم صغیر و یک جهان داد یک حنجره و هزار فریاد چون قطرهی متصل به دریا یکباره نهاده دل به دریا بحری شدهام تمام گوهر در مدح و ثنای کفو حیدر مام پدر تمام خلقت رکن دگر امام خلقت آن شمسهی عالم هدایت پیوند رسالت و امامت لبخند نماز بر لب اوست صد لیلهی قدر هر شبِ اوست تا بحر نماز بست قامت کردند فرشتگان قیامت دیدند خدای بی نیازش فخریه نموده بر نمازش جبریل کند بسی تعلم تا در بر او کند تکلم از اوست به پا نظام اسلام در اوست عیان تمام اسلام او کیست که محور رسالت؟ با آنهمه عزت و جلالت چون روح به بر بگیرد او را گوید پدرت فدات زهرا