
بنای سادگی گذاشتی چه روز و روزگاری داشتی خونه بود و خوشیِ بیحد وقتی حَسن به دنیا اومد چقدر با هم خوشحالی کردیم وقتی تو را مادر صدا زد این روزا هی کابوس میبینه یه گوشه بیصدا میشینه گلوش پر از بغضه و چشماش سمت زمینه تو خواب همش اسم تو رو میاره چند وقته آروم و قرار نداره سر به روی درِ خونه میذاره ***** نشد تو کوچه دستشو بگیرم شدت ضربشو بگیرم گفتی علی خدانگهدار دنیا شده رو سرم آوار اشک چشام امون نمیده کارم ببین کجا کشیده من حیدرم همون که هیچکس شکستن منو ندیده، قدم خمیده گفتم بهت خیلی نیازه گفتی وصیتم یه رازه حالا علی داره برا تو، تابوت میسازه گفتی فدات همه وجود زهرا این بود همه بود و نبود زهرا گفتم نرو از خونه زوده زهرا