رسید فصل بهار و بهار ما نرسید بهار عمر گذشت و نگار ما نرسید به شوق دیدن رویش به صبح خیره شدیم چقدر خیره شدیم و سوارما نرسید چقدر چله گرفتیم تا ببینیمش ولی به منزل مقصود بار ما نرسید هزار حرف مگو بین سینه بود کسی به داد این دل بیمار و زار ما نرسید چقدر گریه نوشتیم پای غربت او چقدر گریه نوشتیم یار ما نرسید کجاست نور امید نجات این عالم کجاست صبر و قراری، قرار ما نرسید کجاست مرهم غمهای بی شمار علی دوای زخم دل داغدار ما نرسید به جد بی کفنش میکنم توسل، چون ۲ به جز حسین کسی هم به کار ما نرسید فدای گریهی آن مادری که میفرمود: ۲ دو قطره آب به این شیرخوار ما نرسید