از گرفتارانِ آن موی پریشانیم ما مؤمنِ اشکیم، این روزها از شادی گریزانیم ما کار ما گریهست بر لبهای عطشانِ حسین از تبار ابرِ اندوهیم، بارانیم ما چهارده قرن است بین خیمههایی سوخته چون زنِ فرزند گم کرده هراسانیم ما پیر گشتیم از مرور عصر عاشورا ولی مضطرب چون کودکِ آتش به دامانیم ما روی نِی چون موی دلبر را پریشان کردهاند تا قیامت روز و شب جمعی پریشانیم ما * * * * صبری کنید این کشتهها را میشناسم جاماندگان نینوا را میشناسم گر چه شناسایی کمی سخت است امّا من دو یتیمِ مجتبی را میشناسم من زادهی زهرا، علیِ ابنِ الحسینم هم زخمها را، هم شفا را میشناسم از عمّه جانم مانده اینجا یادگاری طفلان اویند این دوتا را میشناسم این پیکر مثله که مانده روی خاکا رفته سرش بر نیزهها را میشناسم من تک تکِ این تکّه تکّه جسمهای از هم جدا، از سر جدا را میشناسم یک پیرهن حتّی نماند از یوسفم امّا من یوسف کربوبلا را میشناسم دفنش بدون بوریا امکان ندارد من پیکر خونِ خدا را میشناسم بر جسم بابای غریبم یک نشانیست بر سینهی او جای پا را می شناسم * * * * خنجر کُند بود که قاتل کلافه شد خولی که بود، سنان اضافه شد از همان روز که افتاد به پایش پدرش تا به امروز به پای پدرش افتاده * * * * سقّای دشت کربلا (اباالفضل)٣ دستش شده از تن جدا (ابالفضل)٣ به روی ماه تا افتاد لکّه ز مشکش ریخت دریا چکّه چکّه بنیهاشم قمر دیگر نداره قمر شد تکّه تکّه، تکّه تکّه