به گِرد بستر تو داد بیداد نشسته دختر تو داد بیداد چه سازم با دل خود وای ای وای چه سازم با سر تو داد بیداد یتیمی گفت مادر مرکبم کو فقیری گفت که شمع شبم کو دو چشمانت چرا تار است امشب مرا کُشتی نگو که زینبم کو طبیب آمد سرش را هی تکان داد مرا دست بلایی بی امان داد طبیب امشب چه در گوش حسن گفت زمین خورد و کفنها را نشان داد زمان سوختنها مانده باقی غم عریان بدنها مانده باقی به من حق میدهی حالا بسوزم دو تا از این کفنها مانده باقی نگاهم را به این رفتم بدوزم لباس مجلس شیون بدوزم خیالم نیستراحت با حسینم نشستم چند پیراهن بدوزم مرا با دردهای کوفه مگذار که با نامردهای کوفه مگذار مرا حتّی تو با شاگردهایم و با ولگردهای کوفه مگذار یتیمی درد بی درمان یتیمی از سرشون زیاد بودی کمت کردن، کَمت کردن، کَمت کردن بعد سه روز دهاتیها جمعت کردن با نیزه توی مقتل محکمت کردنت، کمت کردن، کمت کردن بعد سه روز دهاتیها جمعت کردن زانو زد تو گودال خواهش میکنم برید کنار من خودم خاکش میکنم منّت میکِشم خاکش کنم نفس راحت میکِشم منّت میکِشم آشفتم حسین منو زدن بعد نگی کِی گفتم حسین