(بهنام خدای ادب آفرین) ۲ بهنام خداوند امالبنین بهنام زنی ماورایِ ادب قلم میزنم از خدایِ ادب زنی در نگاه علی محترم پس از فاطمه با علی همقدم به بیت ولا یاورش خواندهاند حسین و حسن مادرش خواندهاند علمدارِ خیبرشکن بودهاست به شیر خدا شیرزن بودهاست مثال حسین است لبخندِ او عمویِ رقیه است فرزندِ او ملائک قیامش سلامش کنند امامان همه احترامش کنند شبیه خداوند، ماه آفرین نبوده در عالم، جز امالبنین نشستم شبی فکر کردم به او شدم با خیالات خود روبرو شنیدم صدایی زِ امالبنین که میگفت با شاهِ دین اینچنین الا ای امیر دو دنیا علی به عرش خدا مقتدا یا علی خدا خانه دارد میان دلت مَلَک جای خود، انبیاء سائلت به احمد تویی بهترین جانشین نخی از عبای تو حبلالمتین تویی روز و شب هم کلامِ خدا به سوی تو جاریست سلام خدا سعادت در خانهام را زدهاست چه عشقی به دنبال من آمدهاست نگینِ مرا اصل دانستهای مرا لایقِ وصل دانستهای ولی من کجا وصلِ حیدر کجا مرا پیش تو شأنِ همسر کجا کنار تو قلبِ جهان میتپید در این خانه زهرا نفس میکشد کنارِ تو حتی خسی نیستم پس از فاطمه من کسی نیستم نفس میزنی در هوایم، بس است کنیزِ تو باشم برایم،بس است غریبی اگر یاریَت میکنم چو مردان علمداریَت میکنم در این راه زهراست الگویِ من فدایِ تو بازو و پهلویِ من من عمری به عشقِ تو میزیستم کنارِِ تو چون کوه میایستم سپاهِ تو را تقویت میکنم برایِ تو یَل تربیت میکنم جگر ار و غرنده مانند شیر یلانی دلاور ولی سر به زیر به راه تو از هرکه همراه تر به چهره یکی از یکی ماهتر سرافراز و سرلشکر و صف شکن ولی خاک پای حسین و حسن در آن روزها سالهایی گذشت ولی در فراق و جدایی گذشت ز یلهای او غیل و غالی نماند بجز چند قبر خالی نماند چنان یاد دست قلم گریه کرد که با گریهاش سنگ هم گریه کرد خودش را در آغوش زینب کشید در آن لحظه که این خبر را شنید عمودی بهم ریخت در کربلا سر نازنین اباالفضل را دلش از غم و غصهها کنده شد خبر آمد و سخت شرمنده شد خبر راوی داغی از کربلاست در این داغ عالم بسوزد رواست که در پیش چشم تر زینبین زده چکمه پوشی لگد بر حسین همان چکمه پوشی که فامیل اوست همانی که بسیار بی چشم و روست نه تنها سر از شاه دین چیده است به جان دادنش نیز خندیده است حسین جان...
عالی