با یتیمان ماتم بسیار داشت روز و شب ذکر در و دیوار داشت روزی آن ساقیِ نهر سلسبیل گفت این سان با برادر: کِای عقیل ای که در نصّابیات شد اعتبار کن برایم همسری را اختیار کز شجاعت بین نسوانش وحید وز شرافت طاق و در قامت رشید گفت: عقیل ای میر اعجام و عرب از چه داری این چنین زوجی طلب ای نشان صبر حقّ در دردها این نشانیها بوَد در مردها گفت با حجّت پروردگار: حاجتی باشد مرا در روزگار کز زنی اینگونه در راه ولا شیری آرد بهر میدان بلا کز حسین من طرفداری کند روز تنهایی وِ را یاری کند همچنان دستور ارباب و غلام رفت عقیل اندر پیِ امر امام یافت در بین کلابیه زنی فاطمه نامی و ایمان جوشنی خاستگاری کرد بهر آن جناب سوی مولایش روان شد با جواب بعد چندی ازدواج انجام شد همسری با فاطمه اعلام شد گفت: ای زنان خاموش اینجا جای کف نیست من را عروسی آمدن اینجا هدف نیست اینجا حریم قبلگاه عالمین است من را هدف از آمدن اینجا حسین است من مینمایم جان فدای جان زهرا هستم کنیز او و فرزندان زهرا گفت این سخن را با همه احساس آن شب رخصت بده بهر کنیز خویش زینب من آمدم گرد غم از رویت بگیرم دور تو چون پروانه گردم تا بمیرم با اینکه تا آن روز بودش فاطمه نام میخواست با این نام ماند تا به فرجام امّا چو خواندش مرتضی با این ندایش برخواست از دل سرشت غم صدایش دیگر به این نامم نخوان ای شیر یزدان این نام سازد تازه داغ دردمندان این نام در این خانه همچون تار و پود است این نام اینجا معنی روی کبود است یاد آورد این نام اینجا روی نیلی تازه کند این نام اینجا داغ سیلی من قصد رنج نور عینت را ندارم من طاقت اشک حسینت را ندارم امّ البنینش خواند از آن روز حیدر یعنی به فرزندان من هستی تو مادر