گرچه سیَهرو شدم، غلام تو هستم خواجه مگر بندهی سیاه ندارد؟ از گنَه من مگو که زادهی آدم ناخلف هستی اگر گناه ندارد **** سخن از عشق تو شد گرچه به اجمال آمد گفتم از نام تو غم نیز به دنبال آمد تا که گفتم بِاَبی أنتَ و أُمّی، پدرم بوسه زد روی لبم بس که دلش حال آمد بیسر و دست شد آن کس که تو را خواست حسین فطرس آن لحظه شفا یافت که بیبال آمد دَه شب از سال چنان ریخت گناهانم که فکر کردم رمضان رفته و شَوّال آمد کُشتهی اشک چه سرّیست که تا نام تو رفت اشک جاری شد و با روزیِ هر سال آمد آیهها یک به یک افتاده مُقطّع بر خاک چه بلایی به سر سورهی زلزال آمد دو سه خط روضه نخوانم بهخدا خواهم مُرد! کاش زینب نرسد شمر به گودال آمد **** او میدوید و من میدویدم او سوی مقتل من سوی قاتل او مینشست و من مینشستم او روی سینه من در مقابل او میبُرید و من میبُریدم او از حسین سر، من از حسین دل