از درد غربت داشت کوثر گریه می‌کرد

از درد غربت داشت کوثر گریه می‌کرد

[ میثم مطیعی ]
از درد غربت داشت كوثر گريه می‌كرد
زهرا به روی قبر مادر گريه می‌كرد

خاک مزار مادرش را می‌گرفت و
با دست خود می‌ريخت بر سر گريه می‌كرد

ياد گذشته ياد آينده برای
اين مادر و دختر، پيمبر گريه می‌كرد

گرم تماشای عزاداریِ آن‌ها
يک گوشه‌ای آرام حيدر گريه می‌كرد

تكرار شد اين قصّه اما در دلِ شب
اين‌بار زينب زار و مضطر گريه می‌كرد

بر روی قبر مخفیِ مادر به يادِ
آن شعله‌ها و ياس پَرپَر گريه می‌كرد

وقتی كه خون تازه از مسمار می‌ريخت
انگار بر حال علی دَر گريه می‌كرد

دست خدا را دست‌بسته می‌كشيدند
زهرا به مظلومیِ شوهر گريه می‌كرد

صيّادها با تازيانه حمله كردند
كوچه قفس بود و كبوتر گريه می‌كرد

يک روز هم زينب به زير تازيانه
در قتلگه پيش برادر گريه می‌كرد

وقتی كه طفلان بين آتش می‌دويدند
بر نيزه چشم آب‌آور گريه می‌كرد

نظرات