آن شب که سعدی در گلستان گریه میکرد
2439
31
- ذاکر: حاج مهدی سلحشور
- سبک: شعر روضه
- موضوع: حضرت معصومه (س)
- مناسبت: شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها
- سال: 1401
آن شب که سعدی در گلستان گریه میکرد
آن شب که حافظ هم غزل خوان گریه میکرد
در مطلعِ ماه آسمان رنگ عزا داشت
آن شب هلالِ ماه پنهان گریه میکرد
بر گنبد شاهِ چراغان پرچم سبز
یک پارچه و کل ایران گریه میکرد
در حجرِ زواری که دیگر بر نگشتند
بیش از همه دروازه قرآن گریه میکرد
عطر شهادت با اذان در شهر پیچید
گلدسته همدم با شهیدان گریه میکرد
حب الوطن ایمانِ ایران را نشان داد
آن سان که حتی هفتِ آبان گریه میکرد
بر جان آذربایجان هم آذر افتاد
مازندران هم پای گیلان گریه میکرد
یک ملت از داغ شهیدان حرم سوخت
سردار دلها هم به کرمان گریه میکرد
ترک و لر و کرد و عرب همناله بودند
حتی به سوگ فارس افغان گریه میکرد
مادر کنار کودک بیجانش افتاد
تا پای جان بر پارهی جان گریه میکرد
طفل یتیمی بی امان در صحن میگشت
از دیدن آن صحنه حیران گریه میکرد
آن شب زیارتها مفاتیح الجنان شد
با هر زیارتنامه قرآن گریه میکرد
با آل یاس قلب قرآن گریه میکرد
با آل طاها آل عمران گریه میکرد
یک نوجوان همراه عبدالله و قاسم
از شوق جانان با دل و جانان گریه میکرد
هر کس که میدید آن غروبِ تنفزا را
بر غربت شام غریبان گریه میکرد
باید که مقتل خواند اما با اشاره
خاتم به انگشت سلیمان گریه میکرد
بر مشهدِ شاه چراغ آتش گشودند
شیراز با شاه خراسان گریه میکرد
تا حرمت موسی بن جعفر را شکستند
معصومه در قم دلپریشان گریه میکرد
***
بر گدای خانهاش معصومه عصمت میدهد
دست زائرهای خود برگ شفاعت میدهد
بر کسی که خاک شد تأثیر تربت میدهد
قول دیدار رضا را در قیامت میدهد
مثل سلطان گنبد این شاهبانو با صفاست
زائر معصومه در قم زائر رضاست
سفرهای مثل عمو جانش حسن انداخته
حضرت رب الکرم او را کریمه ساخته
هر که بی حاجت به کویش پا گذارد باخته
شک ندارم اصلا او معصومه را نشناخته
مثل زهرا مادرش احسان او بی انتهاست
دختر باب الحوائج دیده بر راه گداست
مثل زینب مو به مو تفسیر قرآن میکند
با چکانِ چادرش کافر مسلمان میکند
دست او باز است و زینبوار احسان میکند
خواهر سلطان عالم کار سلطان میکند
از کلام حضرت صادق چنین معلوم شد
زائر او زائر هر چهارده معصوم شد
رشتههای معجر او دستبافِ فاطمهست
هرکه دورش گشته بی شک در طواف فاطمهست
در عفافِ زندگیِ او عفاف فاطمهست
عشق او تفسیر عین و شین و قاف فاطمهست
هیچ مردی با چنین اعجوبهای همتا نشد
عاقبت هم همسری در رتبهاش پیدا نشد
سالهای سال در چشمانتظاری سوخته
در فراق روی بابا دیده بر در دوخته
اسم زندان در دل او شعلهها افروخته
گریههای بی صدا را از کسی آموخته
خانهی موسی بن جعفر بیت الاحزانش شده
گریه در ده سالگی روزیِ چشمانش شده
در یتیمی احترامش را نگه میداشتند
دور تا دورش برادرها اقامت داشتند
بی اجازه پا کنار خانهاش نگذاشتند
جای هیزم شاخه گل در پشت در بگذاشتند
داغ بابا دید اما داغیِ مصمار نه
کوچههای تنگ دید اما در دیوار نه
فاطمه بود و مدینه قامتش را تا نکرد
بی حیایی با لگد در را به سویش وا نکرد
گوشوارش را کسی در کوچهها پیدا نکرد
مادرش زهرا ولی در زیر یک در گیر کرد
سینهی زخمی سه ماهه مادرش را پیر کرد
آن شب که حافظ هم غزل خوان گریه میکرد
در مطلعِ ماه آسمان رنگ عزا داشت
آن شب هلالِ ماه پنهان گریه میکرد
بر گنبد شاهِ چراغان پرچم سبز
یک پارچه و کل ایران گریه میکرد
در حجرِ زواری که دیگر بر نگشتند
بیش از همه دروازه قرآن گریه میکرد
عطر شهادت با اذان در شهر پیچید
گلدسته همدم با شهیدان گریه میکرد
حب الوطن ایمانِ ایران را نشان داد
آن سان که حتی هفتِ آبان گریه میکرد
بر جان آذربایجان هم آذر افتاد
مازندران هم پای گیلان گریه میکرد
یک ملت از داغ شهیدان حرم سوخت
سردار دلها هم به کرمان گریه میکرد
ترک و لر و کرد و عرب همناله بودند
حتی به سوگ فارس افغان گریه میکرد
مادر کنار کودک بیجانش افتاد
تا پای جان بر پارهی جان گریه میکرد
طفل یتیمی بی امان در صحن میگشت
از دیدن آن صحنه حیران گریه میکرد
آن شب زیارتها مفاتیح الجنان شد
با هر زیارتنامه قرآن گریه میکرد
با آل یاس قلب قرآن گریه میکرد
با آل طاها آل عمران گریه میکرد
یک نوجوان همراه عبدالله و قاسم
از شوق جانان با دل و جانان گریه میکرد
هر کس که میدید آن غروبِ تنفزا را
بر غربت شام غریبان گریه میکرد
باید که مقتل خواند اما با اشاره
خاتم به انگشت سلیمان گریه میکرد
بر مشهدِ شاه چراغ آتش گشودند
شیراز با شاه خراسان گریه میکرد
تا حرمت موسی بن جعفر را شکستند
معصومه در قم دلپریشان گریه میکرد
***
بر گدای خانهاش معصومه عصمت میدهد
دست زائرهای خود برگ شفاعت میدهد
بر کسی که خاک شد تأثیر تربت میدهد
قول دیدار رضا را در قیامت میدهد
مثل سلطان گنبد این شاهبانو با صفاست
زائر معصومه در قم زائر رضاست
سفرهای مثل عمو جانش حسن انداخته
حضرت رب الکرم او را کریمه ساخته
هر که بی حاجت به کویش پا گذارد باخته
شک ندارم اصلا او معصومه را نشناخته
مثل زهرا مادرش احسان او بی انتهاست
دختر باب الحوائج دیده بر راه گداست
مثل زینب مو به مو تفسیر قرآن میکند
با چکانِ چادرش کافر مسلمان میکند
دست او باز است و زینبوار احسان میکند
خواهر سلطان عالم کار سلطان میکند
از کلام حضرت صادق چنین معلوم شد
زائر او زائر هر چهارده معصوم شد
رشتههای معجر او دستبافِ فاطمهست
هرکه دورش گشته بی شک در طواف فاطمهست
در عفافِ زندگیِ او عفاف فاطمهست
عشق او تفسیر عین و شین و قاف فاطمهست
هیچ مردی با چنین اعجوبهای همتا نشد
عاقبت هم همسری در رتبهاش پیدا نشد
سالهای سال در چشمانتظاری سوخته
در فراق روی بابا دیده بر در دوخته
اسم زندان در دل او شعلهها افروخته
گریههای بی صدا را از کسی آموخته
خانهی موسی بن جعفر بیت الاحزانش شده
گریه در ده سالگی روزیِ چشمانش شده
در یتیمی احترامش را نگه میداشتند
دور تا دورش برادرها اقامت داشتند
بی اجازه پا کنار خانهاش نگذاشتند
جای هیزم شاخه گل در پشت در بگذاشتند
داغ بابا دید اما داغیِ مصمار نه
کوچههای تنگ دید اما در دیوار نه
فاطمه بود و مدینه قامتش را تا نکرد
بی حیایی با لگد در را به سویش وا نکرد
گوشوارش را کسی در کوچهها پیدا نکرد
مادرش زهرا ولی در زیر یک در گیر کرد
سینهی زخمی سه ماهه مادرش را پیر کرد
نظرات
نظری وجود ندارد !