گاه سوختهپر میشوی و میفهمی یا پارهجگر میشوی و میفهمی این که چه گذشت بر من و بر جگرم یک روز پدر میشوی و میفهمی شَک است به دامان یقین افتاده یا هرچه که داشتم ز زین افتاده من یک علی اکبر به نَبَرد آوردم چندین علی اکبر به زمین افتاده بنا نبود که آتش به باغ ما بزند پسر بزرگ نکردم که دست و پا بزند