همهی لشکر کوفه در مقابلش در حدّ یک نَبَرد تن به تن نیستن ازرقِ شامی و چهارتا پسرش با هم بند کفشِ پسر امام حسن نیستن رجزخون تمثال مجتبی میده جولون میجوشه تو رگش خونِ حیدر کلّ میدون مات از نَبَردشه، کلّ میدون تشنهی شهادته از تولّدش سیزده ساله ولی مَرده برا خودش شاهزاده یا قاسم... **** وَ اِذا زُلزِلَتِ الاَرض رجز خوندی با اُبهتت تنِ حریفو لرزوندی اگه همسنّ عموت بودی با این هیبت ورق کربوبلا رو برمیگردوندی یه لشکر مات از جنگیدنِ ابنُ الحیدر بیجوشن اومده توی میدون مثل عموش اباالفضلِ دلاور چه شکوهی دست و پا کرده برا خودش سیزده ساله ولی مَرده برا خودش شاهزاده یا قاسم...