غروب کربلاشد

غروب کربلاشد

[ غلامحسین مردانی ]
وای حسین وای حسین

غروب کربلا شد و جور و ستم روا شدو
دور و بر تنگ غروب، قیامتی به پا شد و

وای حسین وای حسین

بـعدِ تمـامِ شُــهدا، نوبت شاه ما شد
وقـت نزول آیه‌ی، مصیبت و بلا شد و

تمامی سپاه کفر دوباره هم صدا شد و
خدا خدای نیزه و خنجرو دِشنه‌ها شد و

بـرای نیزه دارها، حرمله رهنما شد و
سنگ روانه‌ی سرِ عزیز مصطفی شد و

به سوی قلب مضطری، سه شعبه‌ای رها شد و
دهان خشک بسته‌ای، به زور نیزه وا شد و

عَدو رسید و چکمه‌ای، به روی سینه جا شد و
دست به موی سر رسید، شمر چه بی‌حیا شد و

دید ولی نمی‌بُرَد، ز روی سینه پا شد و
با لگدی به گُرده‌اش، سوار بر قَفا شد و

یکی دوضربه هم که نه وای خدا چه‌ها شد و
به ضربه‌ی دوازدهم، سر از بدن جدا شد و

به خون پاک حنجرش، مَحاسنش حنا شد و
وَ پیش روی خواهرش، سرش به نیزه‌ها شد و

کفن نبود کربلا، صحبت بوریا شد و
پیرهنش به جای خود، تنش چو نخ‌نما شد و

به دست شوم گرگ‌ها، دوباره جا به جا شد و
پس از قِتال نوبتِ خیام نینوا شد و

ظلم وجفا ز حد گذشت
غرور خواهرش  شكست

وای حسین، وای حسین

نظرات