خواستم مرد خدا باشم ولی بَلعم شدم

خواستم مرد خدا باشم ولی بَلعم شدم

[ حاج اسلام میرزایی ]
خواستم مرد خدا باشم ولی بَلعم شدم
قصه‌ی رسوایی‌ام در هر دیار افتاده است

این‌همه خوب آمده بد را چکارش می‌کنی
ساده مگذر از کسی که این کنار افتاده است

گرمی آغوش امنت را به نفسم باختم
ورشکست آن است که از چشم یار افتاده است
****
پشیمونم
می‌باره نم‌نم اشکم روی گونم
کویر تشنه‌مو محتاج بارونم
حالا که اومدم تو برنگردونم
خدا جونم

درگیر گناهم، درمونم نگاهه
توو دنیا به‌جز تو، کی واسم پناهه

این بنده 
به غیر تو دل نبسته‌ ها
خدای توبه شکسته‌ها
یه بار دیگه میشه راه بیای
با روسیاها و خسته‌ها 
خدای توو گِل نشسته‌ها

(الهی العفو، الهی العفو)

پُر از دردم
تو مولای منی من عبد نامردم
توو راه بندگیت خیلی خطا کردم
غلط رفتم ولی می‌خوام که برگردم
نکن طردم

من دیگه گرفتم، عبرت از گذشتم
دنیا رو نمی‌خوام، از خیرش گذشتم

قول میدم
که دیگه از تو جدا نشم
توو بندگی بی‌وفا نشم
دلم بشه صاف و ساده و
اسیر رنگ و ریا نشم
بدون شرم و حیا نشم

(الهی العفو، الهی العفو)

پریشونم
دلم آروم میشه تا روضه می‌خونم 
بدون روضه یک لحظه نمی‌تونم 
اصلاً زنده می‌مونم یا نمی‌مونم؟
نمیدونم!

حال من دوباره، این شب‌ها عجیبه
قلبم بی‌قراره، آقای غریبه

گریونم
برا تن بی‌سر حسین
برا دل خواهر حسین
برا عموی رقیه و
برا غم دختر حسین
برا علی اکبر حسین
****
کجا بودی کربلا
هجوم آوردند، همه سمت پیکرش
جلو چشم مادرش، برا بردن سرش
****
شلوغه گودال
همه هلهله کنان 
شمر و خولی و سنان
دست پر دارن میان

نظرات