دنیا آوار، شده روی سرم اِرباً اِرباست، بدن پسرم لختههای خون از گوشهی دهنت ریخته نیزه رو بدنت ریخته آه ولدی مثل تسبیحی که پاره میشه توی صحرا تکههای تنت ریخته آه ولدی حالا چجوری باید، جمعت کنم از خاکا تو این همه ای اما، من یک نفرم بابا بنا نبود که آفت، به باغ ما بزند جوان بزرگ نکردم که دست و پا بزند واویلا علیاکبر... روی زانوم، حالا که سَرِته یک سرنیزه، توی حنجرته پیش بابات دارن سوت و کف میزنن پاشو واسه خاطر من پاشو آه ولدی من با لیلا یک عمر واسه تو خون دل خوردیم با من حرفی بزن پاشو آه ولدی حالا چجوری لیلا، شونه بزنه موتو رقیه چطور باید، بوسه بزنه روتو تو حاصل جوونیه منی پیر که شدم، داری جون میکنی اولین دفعهاست که زینب اومده تو میدون پاشو عمه رو برگردون آه ولدی غیرت الله من پاشو صحبت ناموسه دشمنا رو ببین خندون آه ولدی با موی سفید از تو خواهش میکنم پاشی حال منو میفهمی جای من اگر باشی جوانان بنیهاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید خدا داند حسین طاقت ندارد علی را بر در خیمه رساند فانیه ذات خدا شد، فانیه دنیا نشد موقع رفتن حریفش، گریهی زنها نشد از برم دامن کشان رفت، گفتم با خودم خوش به حال آنکه در هفت اسمان، بابا نشد دست و پای باعث و بانیش الهی بشکند اولین بار است پیش پای بابا، پا نشد یک پدر میخواستم از او، مرا مهمان کند هر چه کردم وا کنم راه گلویش را، نشد خندهای که شد سر جمع اوریه پیکرش در پی پنجاه سال عمر، بر ما نشد زحمتی دارم ابالفضلم، تو هم با ما بگرد من که خیلی گشتم اما، بیش از این پیدا نشد