ای که قدم می‌زنی در بَر بابای خویش

ای که قدم می‌زنی در بَر بابای خویش

[ مهدی اکبری ]
ای که قدم می‌زنی در بَر بابای خویش
دل زِ دلم می‌بری با قد رعنای خویش

می‌روی آهسته و دامن کشان
دور و برت حلقه زدن عرشیان

اهل حرم بدرقه‌ات می‌کنند
می‌رسد از خیمه صدای اذان

الله اکبر ، غوغای محشر
افتادم یاد جدم پیغمبر

شبه پیمبر ، ای علی اکبر... 

****
پشت سرت یک حرم خدا خدا می‌کنند 
می‌روی و عمه‌ها تو را دعا می‌کنند 

ای به فدایِ دلِ احساسی ‌ات
چشمه‌ی نور چشم الماسی‌اَت

خوی نبّی داری و بوی علی
لشکری و هیبت عباسی‌ات

الله اکبر ، در حیرت لشکر
که به اذن الله برگشته حیدر

زاده‌ی حیدر ، ای علی اکبر...

****

غم گره انداخته بر خم ابروی من
می‌روی و می‌رود قُوّت زانوی من

می‌روی از چشمه که دریا شوی
پخش‌ترین سفره‌ی صحرا شوی

می‌روی اِی خوش قد و بالای من
پیش دو چشمم اِرباً اِربا شوی

الله اکبر ، صد پاره پیکر
بد کردی دنیا ای خاکت بر سر

ای گل پرپر ، ای علی اکبر...

نظرات