
داری میری نمیبینی غمت سنگینه رو شونم صبوری میکنم اما مثله یه کوه ویرونم همیشه تکیهگام بودی نگفتی درد پهلوتو برام دردآوره وقتی میگیری پیش من روتو بهار خندههای تو، واسه من دلبری کرده کدوم پاییز با سیلی، تو رو نیلوفری کرده روزی که پا شدی از جا غمای خونه رو بردی موهای دخترا رو از پریشونی در آوردی لب حیدر که بعد از تو، دیگه هرگز نمیخنده میون نخلای اندوه، واسه اشکاش چاه کنده دیگه هیچکس نمیفهمه غمای بی شمارش رو شکستن صد دفعه بی تو غرور ذوالفقارش رو از آن لبی که ز من خواهشی نکرده بخند بخند ور نه به من خنده را حرام کنی تو مثل اهل مدینه ز من مگردان رو که فارقم ز دو عالم به یک سلام کنی درِ بهشت کنی باز و زود میبندی چه میشود نگه نیمه را تمام کنی