بعد دروازه عرش پشت پرچین بهشت

بعد دروازه عرش پشت پرچین بهشت

[ حنیف طاهری ]
بعد دروازه عرش
پشت پرچین بهشت 

دیدم آن بالاها خانه‌ای زیبا بود 
خانه‌ی زیبای حیدر و زهرا بود 

از تبسم لبریز از محبت سرشار 
بانویی بی مانند همسری بی تکرار 

خانه سر تاسر عشق 
نبض امید منظم می‌زد

زندگی جریان داشت زندگی فاطمه بود
زندگانی جان داشت خانه‌ سجاده‌ی یک پارچه بود
 گرم تسبیح خدا 

دختران با حیدر پسران بازهرا
ذکرها می‌گفتند 

مرتضی می‌فرمود دم به دم یا فاطر
فاطمه می‌فرمود پشت هم یا عالی
 
غم در آن خانه نبود ذره‌ای از خالی
مرد مردان حیدر 

فاتح خندق و خیبر آن که
 هم ستون دین است هم عمود توحید
 
رفت با ظرف سفالین انار پیش ام الحسنین 
لرزش دست علی را دیدم آری از ترس نبود 

بس که دلداده زهرا ست دل باخته اش  دست او می لرزید 
هر دو خرم خرسند عشق آن ها جاوید 

هیزم و دود نبود 
آن حوالی نفس و نعره‌ی نمرود نبود 

خار در باغ نبود 
در اگر میخی داشت میخ آن داغ نبود 

کوچه باریک نبود 
روز تاریک نبود 

فاطمه چهره نمی پوشانید از علی در خانه 
شمع مولا بود و فاطمه پروانه 

راستی ای مردم گرچه در روز جزا همگان حیران‌اند
کنج این خانه‌ی دنج شیعیان مهمان‌اند

نظرات