آتیش دوری تو علی با گریه خاموش میکنه

آتیش دوری تو علی با گریه خاموش میکنه

[ حسن حسینخانی ]
آتیش دوری‌تو علی، با گریه خاموش می‌کنه 
علی مگه خاطره‌ی، تو رو فراموش می‌کنه 

بی‌هوش میشم میبنمت، حسن که آبم می‌زنه 
به‌هوش میام نبودنت، باز منو بی‌هوش می‌کنه 

با خودم حرف می‌زنم، همش میگم مطمئنم 
که زهرا داره حرفایِ، دلِ منو گوش می‌کنه 

*** 
[ای تیغ ندیدی که چه دیدم آن روز 

او خورد زمین‌و من خمیدم آن روز] 
*** 

اگه عبایِ مرتضی، همیشه وصله خورده بود 
دلم خوش بود همین عبا، دلِ زهرا رو بُرده بود 

سالگردِ ازدواجمون، براش یه چادر خریدم 
فاطمه هم این عبا رو، هدیه برام آورده بود 

اون روزِ خوبِ زندگی، یه روزی هم بَدش اومد 
چادرِ خاکی رو دیدم، کاش علی اون روز مُرده بود 

*** 
زهرا رفت‌و چند شب بعد، حسن 

تو خواب می‌گفت، نامرد نـزن 
گناش چیه مادرِ من 

*** 
[زندگی با تو بسکه شیرین بود 

شور چشمان مرا نظر زده‌اند] 
*** 

[خانه‌ام فاطمه با رَخت سفید آمده بود... 
آنقدر سوخت که با پیرهنِ سوخته رفت] 

*** 
من میرم از خاک که دریا باشد 

مولای همه همیشه مولا باشد 
در پایِ علی موی سپیدم دادند 

تا باشد از این پیر شدنها باشد 
*** 

تو بار رفتنو بستی، علی حلال کند؟! 
تو بین بستر هستی، علی حلال کند؟! 

تو بین شعله نشستی، علی حلال کند؟! 
تو بین کوچه شکستی، علی حلال کند؟! 

به پات اگر که بیفتم چطور می‌مانی؟ 
کنار در که بیفتم چطور می‌مانی؟ 

*** 
دل را زِ علی اگر بگیرم چه کنم 

بی‌مهرِ علی اگر بمیرم چه کنم 
فردا که کسی را به کسی کاری نیست 

دامان علی اگر نگیرم چه کنم 
***

نظرات