آخرین افطاره، که مهمون دستاته

آخرین افطاره، که مهمون دستاته

[ مسعود پیرایش ]
این آخرین افطاره، که مهمون دستاته
اگه نمک برداشتی، بخاطر زخماته

این آخرین افطاره که مهمون دنیایی
همه یتیما میگن تو بهترین بابایی

بعد تو این یتیما دست کیو بگیرن۲
مرغابیای خونه دارن برات می‌میرن

اوّل مظلوم علی، علی، علی، علی
از حق محروم علی، علی، علی، علی

این آخرین افطاره غم از نگات لبریزه
سحر بشه از فرقت خونِ دلت می‌ریزه

این آخرین افطاره که میگی از آینده
تو کوفه کی دستای دخترتو می‌بنده

انگار تموم نمیشه، آزار شهر کوفه
میشه نصیب زینب، بازار شهر کوفه
*****
در خانه ز شرم ساکت بود۲
در دل ذوالفقار غصّه نشست
ارجعی خواند و از سر شوقش
گریه کرد و عمامه اش را بست

داخل کیسه را نگاهی کرد۲
 چند خرما و چند تا نان بود
وقت رفتن رسیده بود و غمش 
غربت سفره‌ی یتیمان بود

در طوافش پرنده‌ها گریان
آسمان ضجّه می‌زند برگرد
به سفر می‌روی و این دنیا
بی تو دیگر صفا ندارد مرد

شال او را گرفت حلقه‌ی در
گویی از قصّه‌ای پریشان بود
در خانه به التماس افتاد
در خانه به فکر جبران بود

فکر جبران زخم سی ساله
زخم آن در که در مدینه شکست
آن دری که نداشت تاب لگد
سوخت و استخوان سینه شکست

مادری یک تنه به عشق علی
در مصاف چهل نفر کافر
لگد و تازیانه یک طرف و 
یک طرف دست بسته‌ی حیدر۲
*****
از هر طرف بد آوردی
جلو چشمم زمین خوردی
علی بمیره واسه تو

با اینکه تو خطر بودی
با اینکه پشت در بودی
به کوچه بود حواس تو

در افتاد روت با چکمه از روت رد شدن۲
حرومی‌ها از زخم پهلوت رد شدن
نگفتن بار شیشه داری تو

در افتاد روت همه تنت آتیش گرفت
جلو چشمم پیرهنت آتیش گرفت
که این روزا توون داری تو

(پرت به میخ در گیر کرد
وجودتو زمین گیر کرد
میون شعله‌ها سوختی) ۲

با اون چشای پر خونت
با اون دستای بی جونت
لباس پاره‌تو دوختی

بمیرم من چشم تو بارونی شده
بمیرم من مسمار در خونی شده۲

نظرات