چه آغاز پامنبری حسین بهشتش شده نوکریِ حسین خودم را گرفتار میخواستم سحر چشم بیدار میخواستم شفا بهرِ بیمار میخواستم امانِ گنهکار میخواستم خودش زیر بال و پَرم را گرفت سرَم را که بوسید، بالا گرفت میانِ حسینیّه زانو زدم اگر خسته بودم، نمیآمدم دو سه سال شد مَعطل مرقدم خبر داری اصلاً ز حال بَدم براتِ سفر را بِده، عازمم رفیق قدیمی حرملازمم تو هجران کشیدی ز ما زودتر به حج میروی یا مِنا زودتر نخوان روضهی کربلا زودتر نرو زیر سرنیزهها زودتر سفر میروی دخترت را نبَر به جانِ رُباب اصغرت را نبَر