شب آخر است امشب، شب آخر من و تو

شب آخر است امشب، شب آخر من و تو

[ حسین محمدی فام ]
شبِ آخر است امشب، شبِ آخرِ من و تو
چه قیامتی‌ست این‌جا، شده محشرِ من و تو

برویم در بیابان، بکَنیم هرچه خار است
نگران بچه‌ها شد، دلِ مضطرِ من و تو

تو ببین رباب و لیلا، همه عزمِ جنگ کردند
صفِ این زنانِ بی‌کس شده لشکر من و تو

علی‌اکبر امشب آمد، پیِ دست‌بوسیِ من
به عبا رسیده فردا، تن اکبرِ من و تو

تو نگو زِ غارتِ من، که زِ غارتت نگویم
به‌خدا که قلب زهرا، زده پَرپَر من و تو

سر من بدونِ معجر، سر تو به روی نیزه
به چه حرف‌ها کشیده سخنِ سرِ من و تو

حسینِ من حسینِ من، ضیاء هر دو عینِ من...

طرفی به تازیانه، طرفی به تیغ و نیزه
همه می‌زنند زخمی، روی پیکر من و تو
****
آهسته‌تر ای دار و ندار دل زینب
با هر قدمِ خود بشوی قاتل زینب

می‌کُشی مرا، یَابن الزهرا
الوداع أخاه، یَابن الزهرا

داغیِ گلوی تو زد آتش جگرم را
پیش قَدمت پهن کنم موی سرم را

شاهِ کربلا، یَابن الزهرا
الوداع أخاه، یَابن الزهرا

بازی مکن انقدر حسین با جگرِ من
من یک زن تنها وسط این‌ همه دشمن

می‌روی کجا یَابن الزهرا؟
الوداع أخاه، یَابن الزهرا

با ناز مرو از برِ من ای کس و‌ کارم
من پیر شدم طاقت ناز تو ندارم

با زلف رها یَابن الزهرا
الوداع أخاه یَابن الزهرا
****
رقیه روی پیکرم نیافتد واویلا
دست کسی به دخترم نیفته واویلا

نمی‌شه باورم که وقت رفتنه
تموم این سفر بارش رو شونه‌ی منه

کجا می‌خوای بری؟ چرا منو نمی‌بَری؟
این دَم آخری چقدر شبیه مادری!

من روی خاک و تو سوار مَرکبی
من توی قلبِ تو اما تو‌ چشمِ زینبی

آهسته‌تر برو بذار منم باهات بیام
دیگه نمی‌کِشه پاهام که پا‌به‌پات بیام
****
من ایستاده بودم دیدم که مادرم را
قاتل گهی به کوچه گَه بین خانه می‌زد

گردیده بود قُنفذ هم‌دست با مُغیره
این با غلاف شمشیر او تازیانه می‌زد

گاهی به دست و بازو گاهی به پشت و پهلو
گاهی به چشم و صورت گاهی به شانه می‌زد

حبیبه غم چشات عجیبه
نرو علی غریبه 
****
به قربان تو و لب عطشان تو
الهی خواهرت شود قربان تو، بلاگردان تو

اَلا ای همسفر کمی آهسته‌تر
مرا با خود ببَر حبیبی یا حسین

تو فقط دست به زانو مزن و گریه نکن
گیرم ای شاه کسی نیست خودم نوکرِ تو

لحظه‌ای فکر کنی پیر شدم مدیونی
در سرم هست همان شوقِ علی‌اکبرِ تو

من خودم یک‌تنه از کربُبلا می‌بَرمت
چه کسی گفته که پاشیده شده لشکرِ تو

تو برایم نگرانی چه می‌آید سرِ من؟
من برایت نگرانم چه می‌آید سر تو؟

همه را بدرقه کردی و به میدان بردی
می‌روی هیچ کسی نیست به دور و برِ تو

بِده پیراهن خود را که خودم پاره کنم
نمی‌ارزد سرِ این کهنه شده پیکرِ تو

وای از معجرِ من معجرِ من معجرِ من
وای از حنجرِ تو حنجرِ تو حنجرِ تو

سعی‌ام این است ببینم بدنت را اما
چه کنم شمر نشسته جلوی خواهرِ تو؟

نظرات