دست بر کشتن این ذریه، دیگر نزنید داس بر قامت این تازه صنوبر نزنید آب و دانه که ندادید، خجالت بکشید لااقل تیر به حلقوم کبوتر نزنید طفل من آمده خواب است، هیاهو نکنید زهرهاش آب شود، طبل به لشکر نزنید نه زبان دارد و نه تاب و توانی به جدال این علیاصغر من هست، نه اکبر نزنید با همان تیر که عباس گرفتید ز من بیحیاها به گلوی علیاصغر نزنید بگذارید که دفنش بکنم، با دل خون بعد من نیزه بر این قبر مطهر نزنید کوچکیه سر او تاب ندارد به خدا من که هستم همه جا، سنگ بر این سر نزنید