خداوندا خداوندا پر از داغم پر از خشمم

خداوندا خداوندا پر از داغم پر از خشمم

[ مهدی رسولی ]
خداوندا خداوندا پر از داغم، پر از خشمم
به انگشت اشارت مانده است این روزها چشمم

چه کرد این داغ که این گریه‌ها خامم نخواهد کرد
که موج اشک هم یک لحظه آرامم نخواهد کرد

چه بود آن انفجار اینگونه در هم ریخت دل‌ها را
که می‌سوزاند آری شعله‌هایش همچنان ما را

غروب جمعه را تا صبح، ذکر آه می‌گفتیم
میان آن خبرها جاءَ نصرالله می‌گفتیم

به روی سینه‌ی ما نقشی از اندوه را کندند
به صدها بمب در یک روز، از جا  کوه را کندند

کسی دیگر پی آن نور در لبنان نمی‌گردد
کسی را داده‌ایم از دست که جبران نمی‌گردد

کسی را داده‌ایم از دست که شیرین‌تر از جان بود
عبایی داشت بر دوشش که الیافش ز طوفان بود

کسی که آفتاب از سایه‌ی او بی خبر بودست
چهل سال است هر روزش مهیای سفر بودست

کسی که از همان اول چنین بودست اقبالش
که مرگ از دست او عاصی، شهادت بود دنبالش

چنان داغیم که انگار او هر روز با ما بود
قسم بر قدس که چشمان او طوفان الاقصی بود

شبیه حاج قاسم از فراقش، قلب ما خون خون شد
شبیه حاج قاسم بود، خار چشم صهیون شد

شبیه حاج قاسم، داغ او تا انتقامش هست
شبیه حاج قاسم بیشتر از قبل، نامش هست

دگر در روزگار ما نمی‌آید همانندش
چگونه باورم باشد که رفت از دست لبخندش

نباشد باورم آن روح پر زد از بدن دیگر
و با آن لهجه‌ی شیرین نمی‌گوید سخن دیگر

نباشد باورم از بین ما سید حسن رفته است
که بعد از او ز جان ما هوای زیستن رفته است

ولی تا روز فقط این داغ آتش زیر سر دارد
که ققنوس است و در شعله سر آغازی دگر دارد

بیا بردار از این آینه‌ سنگرشکن ها را
ببین در قطره قطره خون او سید حسن ها را 

اگر انداخته در عمق خاک آن سرو قامت را
به دست خویش دشمن کاشت بذر استقامت را

اگرچه رهروان رفتند اما راه می ماند
حسن بر وعده‌ی قرآن که نصرالله می ماند

شعاری نیست این شعر ای برادر، بارها دیدیم
شکوفایی خون را در پس آوارها دیدیم 

مگر آن دشت‌های پر ز لاله یادمان رفته
مگر ایام جنگ هشت ساله یادمان رفته 

هزارو چهارصد سال است که اینگونه سر کردیم
نبوده ساده تا این نقطه اشک ساده برگردیم

اگرچه خون به دل داریم، اگر چه چشم‌ها خیس است
بدان که ناامیدی، آخرین نیرنگ ابلیس است 
سراپا از غم یاران اگر زخمیم و افسوسیم نمیترسیم از آهن که ما بنیان مرصوصیم 

دل خود را ما قوی داریم، ای مردم ما ولی داریم
خود سید حسن گفته‌است، ما سیدعلی داریم

کنون وقت نبرد بین شک و اعتقاد آمد 
دگر در انتطار چیستیحکم جهاد آمد 

و او فرمود مردم این جهاد، امروز بی‌مرز است
دفاع از جان و مال مسلمین بر مسلمین فرض است 

و ما از دار این دنیا فقط جانی به کف داریم 
شب حمله ز سوی وحی امر لاتخف داریم 

به سوی مسجد الاقصی از اینجا راه می‌خواهیم 
خدایا ما جهاد فی سبیل الله می‌خواهیم 

خدایا شاهدی این روزها بی تاب و دلتنگیم 
پی صلحیم  در راهش ولی ناچار از جنگیم 

هراسی نیست از دشمن، ز های و هوی و طغیانش
اگر او می‌کند آغاز، دست ماست پایانش 

همه یک پیکر واحد، همه امروز لبنانیم
اگر غزه، اگر صنعا، اگر بغداد و تهرانیم

نباید قدرت خود را در این هنگامه پنهان کرد 
که در این جنگ باید زخم را با زخم درمان کرد
 
اگر موسی بیاندازد عصای معجزاتش را
به یک لحظه ببلعد اژدهای سرخ آتش را 

بگو فرعون را، نعشش به روی نیل می‌ماند
نه حق نابود خواهد شد، نه اسرائیل می‌ماند 

ندارد چاره‌ای جز مرگ این دیوانه‌ی جانی 
در آن پایان طوفانی

همان شب که شهیدان سوی فردوس برین رفتند
به هر موشک موش‌ها زیر زمین رفتند 

فلاخن دست داوود است و مردن سهم جالوت است
شما یک سرزمین دارید ای صهیون که تابوت است 

بخوان تاریخ را تا بنگری پیروز خیبر کیست
برو صهیون بپرس از قبر اجدادت که حیدر کیست  

خدایا جان ما را هم فدای حق کنی ای کاش
به دریای شهیدانت مرا ملحق کنی ای کاش

که در پایان و در آغاز چون سیدحسن باشیم
نه فکر سر، نه فکر تن، نه در فکر کفن باشیم 

نمی‌دانم که سالم مانده در آنجا سرش یا نه
نمی‌دانم نشانی یافتن از پیکرش یا نه

ولی از ماجرای پیکر جدش خبر دارم
چگونه از غم پیراهن او دست بردارم

چگونه بوسه زد زینب به قربانگاه زخمش را
بمیرم من هزار و نهصد و پنجاه زخمش را

سه روز افتاده بود آن تن به صحرایی که میدانی
سر او را بریدند از همانجایی که میدانی

نظرات