باز هم خدا مرا گدا کند
2201
12
- ذاکر: حاج محمدرضا طاهری
- سبک: شعر مدح
- موضوع: امام زمان (عج)
- مناسبت: ولادت حضرت مهدی (عجل الله له الفرج)
- سال: 1397
اینکه که باز هم خدا مرا گدا کند
و در مسیر خانهات گدا برو بیا کند
به خنده نرگس آمده، که ماهِ مجلس آمده
أبا محمد از کَرَم دوباره سفره وا کند
فقط به یُمن مقدمت، اجازه دارد از دَمَت
که فخر بر بهشت هم زمینِ سامرا کند
به کعبه طعنه میزند، زمین گاهوارهات
رواست قبله را خدا دوباره جابجا کند
تو آمدی که انتظار فاطمه به سر رسد
و باز جلوهگر خدا علی مرتضی کند
ز لعل آبدار تو رواست اینکه عسگری
نه از رطب، که امشب از لبِ تو روزه وا کند
تو جای خود هر آن کسیکه دیده جلوهی تو را
شگفت نیست خاک را بدل به کیمیا کند
تو آمدی و انبیاء تو را سلام میکنند
به احترام مقدمت همه قیام میکنند
ببخش اگر زبان من نپخته است و ساده است
تو لطف کن ز خود بگو که شعر بی اراده است
ز دیده گرچه غائبی، تو باز سجده واجبی
چگونه بندهات شوم که خضر بنده زادهات
میان خِیلِ چاکران نه جای همچو من بُوَد
که دست روی سینه جبرئیل ایستاده است
نبی خصال، علی جلال، امیرِ فاطمی جمال
فدای چشمِ مستِ تو که صد پیاله باده است
حسین در شجاعتی، حسن گَهِ کرامتی
برای خیل سائلان کمِ شما زیاده است
به زُهد زین العابدین، به علم و فضل باقری
و اهل علم با جبین به محضرت فتاده است
تو صاحب دقائقی، تمام قال صادقی
به یک کلامِ تو یقین هزار استفاده است
رئوف همچونان رضا، جواد همچونان جواد
خدا تمام حُسن را به تو هدیه داده است
به کظمِ غیظ کاظمی، قیامتی و قائمی
به گونهای که عرش هم به پات ایستاده است
تبلور عنایتی، تو هادی هدایتی
که یک تشعشع از رُخت به شمس نور داده است
یک تنه تمام چهارده توئی
و در تو جمعِ خوبیِ تمام خانواده است
در آسمان قمر توئی، توئی که ماهِ کاملی
به غیرتت قسم که تو، خودِ أبوالفضائلی
ببین متی تری شده نوای لن ترانیام
بهار نیستم دگر نگاه کن خزانیام
ببین که پلکهای من ز گریه زخم گشته است
بیا که رو به پیری است دورهی جوانیام
اگرچه خوب یا بدم به سینه سنگ تو زدم
وبالِ گردن توام امام مهربانیام
گناه میکنم ولی قسم به حضرت علی
همینکه دور میشوم تو باز میکشانیام
عجب شبیست آن شبی که میهمان تو شوم
عجب دمیست آن دمی که نوکرت بخوانیام
رسیده مَه به نیمه و حوالی زیارتم
زمینیام ولی بده دو بالِ آسمانیام
دمی به عرش رفتی و به مادرت چه بد گذشت
رباب یادم آمده که گرمِ روضهخوانی است
رباب یادم آمد و بساط روضه پا گرفت
به یاد سیب کوچکی که روی نیزه جا گرفت
***
بچهها دست بابا خونی شده
گمونم شیر خواره قربونی شده
عباشو طوری رو اصغر کشیده
گمونم خیلی خجالت کشیده
و در مسیر خانهات گدا برو بیا کند
به خنده نرگس آمده، که ماهِ مجلس آمده
أبا محمد از کَرَم دوباره سفره وا کند
فقط به یُمن مقدمت، اجازه دارد از دَمَت
که فخر بر بهشت هم زمینِ سامرا کند
به کعبه طعنه میزند، زمین گاهوارهات
رواست قبله را خدا دوباره جابجا کند
تو آمدی که انتظار فاطمه به سر رسد
و باز جلوهگر خدا علی مرتضی کند
ز لعل آبدار تو رواست اینکه عسگری
نه از رطب، که امشب از لبِ تو روزه وا کند
تو جای خود هر آن کسیکه دیده جلوهی تو را
شگفت نیست خاک را بدل به کیمیا کند
تو آمدی و انبیاء تو را سلام میکنند
به احترام مقدمت همه قیام میکنند
ببخش اگر زبان من نپخته است و ساده است
تو لطف کن ز خود بگو که شعر بی اراده است
ز دیده گرچه غائبی، تو باز سجده واجبی
چگونه بندهات شوم که خضر بنده زادهات
میان خِیلِ چاکران نه جای همچو من بُوَد
که دست روی سینه جبرئیل ایستاده است
نبی خصال، علی جلال، امیرِ فاطمی جمال
فدای چشمِ مستِ تو که صد پیاله باده است
حسین در شجاعتی، حسن گَهِ کرامتی
برای خیل سائلان کمِ شما زیاده است
به زُهد زین العابدین، به علم و فضل باقری
و اهل علم با جبین به محضرت فتاده است
تو صاحب دقائقی، تمام قال صادقی
به یک کلامِ تو یقین هزار استفاده است
رئوف همچونان رضا، جواد همچونان جواد
خدا تمام حُسن را به تو هدیه داده است
به کظمِ غیظ کاظمی، قیامتی و قائمی
به گونهای که عرش هم به پات ایستاده است
تبلور عنایتی، تو هادی هدایتی
که یک تشعشع از رُخت به شمس نور داده است
یک تنه تمام چهارده توئی
و در تو جمعِ خوبیِ تمام خانواده است
در آسمان قمر توئی، توئی که ماهِ کاملی
به غیرتت قسم که تو، خودِ أبوالفضائلی
ببین متی تری شده نوای لن ترانیام
بهار نیستم دگر نگاه کن خزانیام
ببین که پلکهای من ز گریه زخم گشته است
بیا که رو به پیری است دورهی جوانیام
اگرچه خوب یا بدم به سینه سنگ تو زدم
وبالِ گردن توام امام مهربانیام
گناه میکنم ولی قسم به حضرت علی
همینکه دور میشوم تو باز میکشانیام
عجب شبیست آن شبی که میهمان تو شوم
عجب دمیست آن دمی که نوکرت بخوانیام
رسیده مَه به نیمه و حوالی زیارتم
زمینیام ولی بده دو بالِ آسمانیام
دمی به عرش رفتی و به مادرت چه بد گذشت
رباب یادم آمده که گرمِ روضهخوانی است
رباب یادم آمد و بساط روضه پا گرفت
به یاد سیب کوچکی که روی نیزه جا گرفت
***
بچهها دست بابا خونی شده
گمونم شیر خواره قربونی شده
عباشو طوری رو اصغر کشیده
گمونم خیلی خجالت کشیده
نظرات
نظری وجود ندارد !