گفتم که فراغ را نبینم، دیدم آمد به سرم از آنچه میترسیدم چون چاره نیست میروم و میگذارمت ای پاره پاره تن، به خدا میسپارمت محکم میزدند، یکی دوتا نبودن چند نفر با هم میزدند حسین....