چون کویر تشنهایم محتاج بارانیم ما همتی ای دل که دلتنگ خراسانیم ما نیمِ دل مشتاق مشهد، نیمِ دل مشتاق قم بین این خواهر برادر مثل سمنانیم ما پادشاهی دو عالم را به دست آوردهایم تا گدای کوچکی از خیل سلطانیم ما خلوتی داریم در کنج حرم با یاد او وقتی از چشم تمام خلق پنهانیم ما هر زمان در جمع حرف از آرزوها میشود جز زیارت حاجتی دیگر نمیدانیم ما از میان خیل القاب و عناوین جهان آنچه سلطان میپسندد بیگمان آنیم ما تا که فهمیدیم میآید به استقبالمان از همان آغاز هم مشتاق پایانیم ما گنبد افلاکیان نور است و ما پروانهایم ساکنان آستان قدسی این خانهایم بس که پر کرده فضای صحن را فریادها نیست پیدا در حریمت های و هوی بادها کور بینا شد فلک پا شد گدا روزی گرفت پشت هم رخ میدهد اینجا از این رخدادها جملهای تکرار شد هر صحن را پر کرده است کار من با گوشهی چشم تو راه افتادهها میشود حس کرد از فیروزهکاریهای صحن حسرت دیوارها را در دل شمشادها از شفای درد پشت پنجره فهمیدهایم نرم شد از اشک زائرها دل فولادها ضامن آهو شدی، صیاد آهو را رهاند شک نمیکردند در خوشقولیات صیّادها پایتخت کشور دلهای عالم مشهد است مانده حسرت در دل تهران و عشقآبادها از فراق کربلا دیگر چهغم داریم ما چونکه در هرگوشهی ایران حرم داریم ما با همان شوقی که از آغاز روشن مانده است در دل ما حسرت پرواز روشن مانده است آمدم ای شاه، شد شیرینترین آوای ما تا قیامت شور این آواز روشن مانده است ناامید از جا گرفتن در دل او نیستیم کورسوی کوچک ابراز روشن مانده است فاصله بسیار نزدیک است در دلها بههم این معانی نزد اهل راز روشن مانده است کارهای غیر ممکن نیز ممکن میشوند پس در اینجا معنی اعجاز روشن مانده است سایهی موسیبنجعفر بر سر ایران ماست نوری از این خانه در شیراز روشن مانده است بازهم امشب شب این شهر بیخورشید نیست چلچراغ گنبد او باز روشن مانده است در طواف است و مسیرش را نخواهد کرد گم دل کبوتروار بین مشهد و شیراز و قم در کنار خوبها گمراه میآید حرم با تمام زائرانش راه میآید حرم هیچ فرقی نیست بین زائرانش، چونکه هم بنده میآید حرم، هم شاه میآید حرم لحظهای خالی نمیماند اگر دقت کنیم روزها خورشید و شبها ماه میآید حرم رتبهها برعکس دنیا میدهد اینجا جواب کوه از شوق تو مثل کاه میآید حرم گرچه در ظاهر بدی قصد زیارت کرده است در حقیقت عارف باللّه میآید حرم هرکه میخواهد ببیند قطعهای از عرش را راه خود را میکند کوتاه، میآید حرم خوشبهحال هرکسی که ساکن شهر قم است گاه میآید حرم، بیگاه میآید حرم ملجأ هر آشنا، غمخوار هر بیگانهاند سیزده معصوم در این خانه صاحب خانهاند هیچکسی از این حرم با دست خالی برنگشت از جوار لطف او هرگز محالی برنگشت این حرم آرامش محض است و از آغوش او هرکسی برگشت، با آشفته حالی برنگشت اولین باری که اینجا آمدم، عاشق شدم از کنار او دلم در خردسالی برنگشت پیش از اینها قم کویر شورهزار خشک بود بعد او اما به خاکش خشکسالی برنگشت این حرم خاصیتش علامهپرور بودن است طالب علم از حریمش بیتعالی برنگشت این چه رازی شد که جز با نیت او مرعشی از کنار مرقد مولیالموالی برنگشت گرچه ما همسایهی خوبی برایش نیستیم روی او یک لحظه هم از این اهالی برنگشت ناگهان دل را به سمتوسوی دیگر میکشم با نسیمی از حرم تا جمکران پر میکشم وقت وصف تو زبانم در دهان میایستد در بیان آن معانی از بیان میایستد صاحبالعصری و میچرخد زمان با اذن تو هر زمان یاد تو میافتم، زمان میایستد همنشین درد دلهای زیادش میشوی زائرت هر گوشهای از جمکران میایستد بیخبر از وسعت لطف و بزرگیهای توست هرکسی چشم انتظار دیگران میایستد از خدا امر ظهورت را تقاضا میکند هر زمان دستی به سمت آسمان میایستد روح با شوق تو برمیخیزد از جسم جهان جسم اگر روزی تو را حس کرد، جان میایستد آن زمان که میرسد بانگ اناالمهدی به گوش کعبه برمیخیزد از جا و اذان میایستد عمر داغ دوری از تو رو به پایان میشود عاقبت یک روز این آتش گلستان میشود