شب‌های قدر آمد و آقا نیامدی

شب‌های قدر آمد و آقا نیامدی

[ شهید حسین معز غلامی ]
شب‌های قدر آمد و آقا نیامدی
زیباترین ستاره‌ی دنیا نیامدی

ما را امید وصلِ تو اینجا نشانده است
ما آمدیم، یوسف زهرا نیامدی

گفتیم جمعه می‌رسد و می‌رسی، ولی
جمعه گذشت و حضرت دریا نیامدی

مانند طفل گم شده‌ای گریه می‌کنم
خیمه‌نشین، از دل صحرا نیامدی

امشب بیا به مجلس ما هم سری بزن
قدرِ گذشته رفت و به اینجا نیامدی

مثل یتیم کوفه خرابه نشین شدم
صاحب عزای مجلس مولا نیامدی

کنج خرابه کودکی آرام زیر لب
با گریه گفت شب شده بابا نیامدی

پهلو گرفته است
از اشک چشم سوخته دارو گرفته است

سر با سر آمده
او پیش پاش از مژه جارو گرفته است

از نور از طبق
انگار چشم بی‌رمقش سو گرفته است

وقت قدم زدن
قامت خمیده دست به زانو گرفته است

مثل گل سریست
این لخته‌های خون که به گیسو گرفته است

تقصیر زجر بود
از چشم‌های عمّه اگر رو گرفته است

خورشید صورتش
از زیر گونه تا سر ابرو گرفته است

لب باز می‌کند
کنج خرابه با پدرش خو گرفته است

طاقت ندارم و جز بوسه
بر گلوی تو حاجت ندارم و

می‌بوسمت ولی هدیه
به غیر گریه برایت ندارم و

من دختر توام
اما به دختر تو شباهت ندارم و

تو رفتی از برم از آن به بعد
یک شبه راحت ندارم و

از شمر و حرمله از زجر
انتظار محبت ندارم و

اذیت شدم ولی من نیّتی
به غیر شفاعت ندارم و

دشنام می‌دهند
با دختران شام رفاقت ندارم و

هی می‌خورم زمین
مثل گذشته آن همه قدرت ندارم و

چون مثل فاطمه‌ست
از این قد خمیده شکایت ندارم و

دیگر نشانه‌ای
جز پنج خط سرخ به صورت ندارم و

بابا از معجرم نپرس
رغبت به صحبت از شب غارت ندارم و

لطفی کن ای پدر
امشب به جای عمّه مرا با خودت ببر

نظرات

محمدرضا میرسراییمحمدرضا میرسرایی

ان شاالله به حق شهدا علی الخصوص حاج حسین اول خودمون پیدا کنیم و بعد آقامون رو