(قدم میزنه یل قتال العرب)۲ رجز میخونه منم من حیدر نسب ادب با غضب تو یک جا یا للعجب عجب داره با پا کوبیده روی نفس اماره تا دور حرمه کار عدو زاره که سر تا پاش همه، حیدر کرار نگهبان لشکر به هم ریخته یک تنه یه چشمش به میمنه یه چشمش به میسره شبیه شیر نره آخه باباش حیدره حیدر... همون که به دشمنا غضب میکنه تا زینب رو میبینه ادب میکنه آدم با فضایلش طرب میکنه طربناکه، ولی در افتادن باهاش خطرناکه مثل باباش علی دلیرو بیباکه تو ذات دشمنش نطفهی ناپاکه علی قدرت یاقمر علی هیبت یاقمر علی شوکت یاقمر علی رفعت یاقمر حیدر...