عاقبت جان به لب صبر، رساندند علی

عاقبت جان به لب صبر، رساندند علی

[ حسین سیب سرخی ]
عاقبت جان به لبِ صبر، رساندند علی
پای آن قول که دادند نماندند علی

واقعا مردم این شهر نمک نشناسند
جای جبران به دلت داغ نشاندند علی 

اُجرت آن همه چاهی که تو کندی این بود 
قطره‌ای آب به اصغر نرساندند علی 

پسرت را ته گودال کشیدند به زور 
دخترت را سر بازار کشاندند علی 

کودکانی که عسل خورده‌ی دستت بودند
بر تن بی‌کفنش اسب دواندند علی

من زینب صبور تو بودم ولی حسین
هنگام قتل صبر تو، صبرم تمام شد

ای احترام واجبِ زینب دم غروب۲چ
عریان شدی و جسم تو بی احترام شد

نظرات