خواهر برو به خیمه که جانم برآمده عمرم تمام گشته، اجل بر سرآمده بابم علی تعزیه ی اکبر آمده خواهر برو به خیمه که گاه چشم بستنم زهرا گشوده موی و به چشم تر آمده این غیرتم کشد که بگویم کوفیان زینب به قتلگه، سرِ بی معجر آمده تشنه لب خواهند برید از تن، سرم تا بسوزد قلب زهرا مادرم