خوش اومدی تو از سفر بابا تو رو خدا منو ببر بابا کجا یهو تو بیخبر بابا گذاشتی رفتی دیگه تمومه گریه و زاری تمومه این شبای بیداری آخه نگفتی دختری داری گذاشتی رفتی نذار بازم بهم جسارت شه همین لباس پاره غارت شه منو ببر که عمّه راحت شه بابا بابایی(۲) نبودی از همه کتک خوردم یه جوری زد که عمّه گفت مُردم بخاطر تو طاقت آوردم بابا بابایی بیابونا نمیره از یادم تُو راه کوفه جون دادم تُو خواب من از رُو ناقه افتادم بابا بابایی ما رو به همدیگه نشون میدن به زور النگوهامو دزدیدن بابا نامحرما منو دیدن بابا بابایی