
هوا خیلی نفسگیره چقد تاریکه ویرونه نشستم زیر نور ماه دلم تنگ عموجونه دلم تنگه واسه بابا دلم تنگه واسه دستاش همین ساعت همین لحظه تو آغوشش بودم ای کاش (چه خوبه عمه زینب هست) ۲ ولی حالا که تب دارم نوازش های بابا و عمو عباس و کم دارم (نمیدونه کتک خوردم) ۲ کبوده صورت سردم نمیدونه لگد خوردم به پاهای ورم کردم همین امروز تب کردم نه بارون بود نه آبی به زیر آفتاب داغ شدم مشغول بیتابی دارم با آه راه میرم منو انداخته زخمام پر از خار مغیلانه تموم تاول پاهام منو چشم انتظاری و شبونه گریه زاری برام توی طبق دارن غذا میارن انگاری شدم امشب واسش خیلی دوباره بیقرار آخه دلم بابا میخواد عمه غذا میخوام چیکار آخه منو آخر چرا بابا نبرده بیخبر رفته پریشونم چرا آخه بدون من سفر رفته (آخر از سفر برگشتی) ۲ چی شده با سر برگشتی بعد این یه ماه دوری از لبت کام تلخم و عسل کن من نمیدونم هر طوری شده امشب و منو بغل کن گفته بود میای دل بیتابم اومد از سفر، شب مهتابم خوب تماشا کن کجا میخوابم مثل موی تو منم اشفتهام زود میومدی برات میگفتم وقتی پا میشم چرا میافتم داره صورتم میسوزه سهم سیلی امروزه عمه میگه وقتی بزرگ بشم میره جای این کبودی تو بگو اون شب که گم شدم پیش من چرا نبودی از همون شبه سرم گیج میره چند قدم برم پاهام میگیره از زندگی سیرم کرد مجلس یزید پیرم کرد سخته گفتنش اینقدر بگم عمه از خجالت آب شد آیههای تطهیر رو لبت ذکر مجلس شراب شد زخم خیزران روی لبهاته خاک قتلگاه روی موهاته بوی اون تنور هنوز باهاته درست لحظهی وصل رقیه و بابا برادرش به روی نیزهها اذان میگفت هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی پیداست نگارا که بلند است جناقت

😭🤲🏼😭🤲🏼😭🤲🏼