بابا تویی یا خواب می‌بینم

بابا تویی یا خواب می‌بینم

[ مهدی رسولی ]
بابا تویی یا خواب می‌بینم؟
امشب که شامِ غصّه‌ها سر شد
بعد از گذشتن از چهل منزل
ویرونه‌ی ما هم منوّر شد

پس نوبت ما هم رسید آخر
می‌خوام تُو آغوشِ سرت باشم
دیدم که تو دلتنگِ زهرایی
گفتم شبیه مادرت باشم

این‌جا که می‌بینی شباش سرده
گرمای روزاش مثل آتیشه
اون گوشه اون خاکا رو می‌بینی
اون رَخت‌خواب دخترت می‌شه

دور و برت رو خوب تماشا کن
این‌جا خرابه بود، خونم شد
اون لکّه‌های قرمز رو خاک
اون‌ جا‌نماز عمّه‌ جونم شد

تو این خرابه کار من هر روز
یا بغض و گریه یا بهونت بود
اون‌ورتر اون دیوار که خیسه
شب‌ها برا من جای شونت بود

شب‌ها با دردِ پهلو صبح می‌شه
روزام با سیلی غروب می‌شه
دستام، چشمام، پاهام، سرم، گوشام
بابایی چیزی نیست، خوب می‌شه

تعریف کن از اون چهل منزل 
واسم بگو از روزها و شب‌هات
گفتن که تو پیش خدا بودی
پیش خدا زخمی شده لب‌هات؟

اون شب که ما از کربلا رفتیم
گفتن سرت یک جای دور بوده
گفتن که تو پیش خدا بودی
حتماً خدا هم تُو تنور بوده

چیزی نپرس از کربلا تا شام
سخته بگم از اون همه آزار 
بابایی من دیگه سه‌سالَم نیست
یک عمر شد رفتن از اون بازار

سخته بگم از قصّه‌ی زخمام
واسه تو که دریای احساسی
راستی بابایی بِین این مردم
مردی به اسم زجر می‌شناسی؟

من گم شدم اومد سراغ من
موهام شد بیشتر پریشونت
گفتم: عمو، سیلی زد و بعدش
با طعنه گفت: این هم عمو جونت

دستامو پنهان می‌کنم پشتم 
بازم یه جاهاییش معلومه
این حلقه‌ی قرمز، کبودی نیست
تو فکر کن جای النگومه

هر جا که می‌شد ما رو چرخوندن
با سختی رو پاهام می‌ایستم
بزمِ نمی‌دونم چی بود اون‌ جا 
من حتّی اسمش رو بلد نیستم

نظرات