
بابایی خیال کردی قهرم ، حالا اومدی واسه آشتی... نمیگی چرا رفتی و مارو تنها گذاشتی عزیزم ؟ بابایی رقیه بمیره که بالای ابروت کبوده ... مگه گریه کردی که این جور ، سر و روت کبوده عزیزم ... سر جاش دیگه نیست حواسم واویلا ... ببین پاره پارست لباسم واویلا ... یه چند وقتیه که گرسنه خوابیدم ... یکم نون می آوردی واسم واویلا ... بابایی ، بابایی بهم خندیدن دخترا تا لباسامو دیدن ... به این جرم که بابام تویی ، من رو بازی نمیدن عزیزم ... بابایی طناب زخمی کرده ، همه ی دست و پامو ، گلومو ... تو بازار که رفتم صدا می زدم ، هی عمومو عزیزم ... می بینی شکستن پرمو ؟ واویلا ... سوزوندن بابا معجرم رو واویلا ... لگد می زدن توی پهلوم بابا جان ... کشیدن موهای سرم رو ... بابایی زمین خورده بودی ؟ سرتو به جایی نخورده ؟ تو گودال که بودی ، به لب هات عصایی نخورده عزیزم ؟ بگو بابایی بگو که کی این جوری سوزونده موی سرت رو ؟ بگم تا برات کی زده با لگد دخترت رو عزیزم .... منو با طناب می کشوندن واویلا ... بابا دندونامو شکوندن واویلا ... کجا برده بودن تورو که این جوری سر و صورت و رویت رو سوزوندن ؟ واویلا ... این ظرف کوثر با تکان می پاچد از هم ... نازش نکن این پیکر افتاده ام را ... بابا از خاک ها بر لاله ی گوشم کشیدم ... شاید نبینی زیور افتاده ام را ... در کوچه وقتی با لگد خوردم به دیوار ... دیدم در آن جا مادر افتاده ام را ... یا مظلوم ... یا غریب ... یا عطشان ... یا حسین ... از من مرنج اگر که لکنت زبان گرفتم ... دستی شکسته بابا دندان شیری ام را ...
محمدرضا مداحگریه گریه