توو سه سالگی شبیه مادرت زهرا خمیدم دوس دارم زودتر بمیرم، خیری از دنیا ندیدم از تمام عُمرِ تو، تنها سه سالش سهم من شد طعم بابا داشتنو، اونطور که باید نچشیدم بابا جونم سرت رو که رو نیزهها دیدم لُکنت گرفتم خیلی ترسیدم شبِ بیابون خیلی سرده بابا جونم منو زدن اونجا به قصدِ کُشت با تازیانه و لگد با مُشت چیزی که واسم مونده درده مثل زهرا شکست پهلوم اباالمظلوم اباالمظلوم... فکرشم حتی نمیکردم بابا، از تو جداشم بعد تو همراه عمّه، راهیِ بیابونا شم خسته شد عمه منو از بس میون راه بغل کرد این عمّه چقدر مادری کرد پس عمّه نبود، بود مادر من فرش نداشتم ببخشید بگذاشتمت به روی معجر ما هر دو، خلاصه سنگ خوردیم من حداقل، تو حداکثر دیگه بابا رقیهاَت اونی که دیدی نیست به زنده بودنم امیدی نیست دارم میمیرم تو خرابه دلم سیر از، این زندگیِ سخت و بیرحمه اگه لبم شبیه تو زخمه، تأثیر مجلسِ شرابه تا رفتم از حال، گوشوار و خلخال گم کردم اینا چیزی نیست، بابا تو گودال گم کردم خشکه حلقومم، گفتم مظلومم بدتر زد بعد از هقهقهام، تا دید آرومم یه جوری زد، که جون بِدم یه روز بیا زجرو بهت نشون بدم نبودی دست به موم زدن منو درست جلو سرِ عموم زدن گر به دورِ سرت نمیگردم پَرِ پرواز من شکسته شده مثل سابق زبان نمیریزم دو سه دندان من، شکسته شده آنقدر روی خارها رفتم بهخدا هر دو پای من زخم است