تو تشنه ی وصال من هستی

تو تشنه ی وصال من هستی

[ حنیف طاهری ]
تو تشنه ی وصال من هستی
فرات چیست دریاست تشنه کن لب جان فزای تو 

بانگ انا الغریب تو اتمام حجت است 
تو نیستی غریب منم آشنای تو

تو بر فراز نیزه و نام من به لب 
من در سریر عرش بخوانم ثنای تو 

تو فخر می کنی که مرا بنده ای حسین
نه من دارم افتخار که هستم خدای تو 

فطرس کجاست حق حشر را ادا کند 
اینا تو را به معرض گرما گذاشته آمد 

زاویه ای ز مسجد کوفه است سینه آن 
این نیزه را به خلوت مولا گذاشته اند 

خاک فلک به معجر زینب 
که در سپاه پیراهن تو را به تماشا گذاشته اند

آهی که بر لبای شریفت گذاشته اند
قبلا به روی چادر زهرا گذاشته اند

اگر بناست دمی بی تو بگذرد عمرم
هزار بار بمیرم نبینم آن دم را

حالا که تا دیار تو ما را نمی برند 
ما قلبمان شکست حرم را بیاورید 

سقای دشت کربلا اباالفضل
دستش شده از تن جدا ابالفضل

نظرات