
بی تو این شب، شبِ غم بار، مرا میبیند درد، این درد چه بسیار، مرا میبیند جز تو یك شهرِ دل آزار، مرا میبیند چشمت انگار كه این بار، مرا میبیند ولی انگار نه انگار، مرا میبیند باز كن پلک كه از خانه خجالت نكشم بی تو از آه یتیمانه خجالت نكشم شانهای زن كه از این شانه خجالت نكشم تو و پیراهن مردانه خجالت نكشم چشم بیجان تو ای یار، مرا میبیند زحمتِ دخترِ تب كرده، تو را خوب نكرد اشكش افسوس، كه سر دردِ تو را خوب نكرد روی نیلی شدهی زردِ تو را خوب نكرد زخمهای جگرِ مرد تو را خوب نكرد چه كنم دختركت زار، مرا میبیند با كه گویم تن بیمار چرا خونین است؟ سنگِ غسلت، در و دیوار چرا خونین است؟ باز میشویم و هر بار چرا خونین است؟ انحنای نوک مسمار چرا خونین است؟ وای از آن میخ كه خونبار، مرا میبیند قاتلت گفت كه دشمن شكنش را كُشتیم خوب شد پای علی، سینهزنش را كُشتیم نه فقط فاطمه با او حسنش را كُشتیم میزند داد به لبخند، زنش را كُشتیم تا كه در مسجد و بازار، مرا میبیند آه از آن روز كه كارم به تماشا افتاد ردّ پایی به روی چادرت آنجا افتاد من زمین خوردم و بانوی من از پا افتاد ضربهای آمد و بر بازوی تو جا افتاد باز این روضهی دشوار، مرا میبیند قنفذ از راه از آن لحظه كه آمد، میزد تازه میكرد نفس را و مجدد، میزد وای از دست مغیره چقَدر بد میزد جای هر كس كه در آن روز نمیزد، میزد باز با خنده در انظار، مرا میبیند میروی زخمی و زخمِ دل من باقی ماند رازِ سر بستهی چشمانِ حسن باقی ماند كفنت میكُنم امّا دو كفن باقی ماند كهنه پیراهنِ یك پاره بدن باقی ماند پسرت بیسر و دستار، مرا میبیند