
با دست ماهی ماه دیگر شسته می شد ام ابیهای پیمبر شسته می شد قران ناطق مثل باران گریه می کرد وقتی که ایه ایه کوثر شسته میشد شب بود و بغضی بر گلویی چنگ می زد بانوی اب و روح محشر شسته می شد زخم کبودی رخش سر باز می کرد وقتی به دست همسرش سر شسته می شد ارام روی سنگ غسلی بین خانه میدید یک دختر که مادر شسته می شد ان روز اگر میخی به پهلویش نمیرفت راحت تر از این ها کبوتر شسته می شد دیدم یک لحظه علی دادش در امد انگار جای ضربه در شسته می شد فرقی ندارد فاطمه جان علی بود با فاطمه جا داشت حیدر شسته می شد ان شب که زینب دید غسل مادرش را ان شام که یک یاس پرپر شسته می شد زینب یاد روضه ای بی غسل افتاد میدید با خونش برادر شسته می شد با پیروهن یک نیزه ای را پاک کردند با خون او انگار خنجر شسته می شد دست کسی موی سرش را تاب میداد دست حرم از یک صنوبر شسته می شد