این اوّل دردامه؛ کجایی کجا عمّه بابام توی گودال و محاصره شد خیمه با شعلهی مشعلها، هوا شده طوفانی عروج ذبیحالله، چقد شده طولانی هوا چقدر سرخه؛ زمین چرا میلرزه آخه پیرن کهنه چقد مگه میارزه عطش مثه شمشیره؛ لباشو ببین نامرد کنار سرش، آبو نریز رو زمین نامرد صداش نمیاد امّا لباشو تکون میده سنان داره با خنجر، گلوشو نشون میده بلند میشه با آهش، غبار کف خیمه داره میگه تا زندم، نرید طرف خیمه هنوز با تن زخمیش، سپاه داره میجنگه میان پیرمرداشون توو دامنشون سنگه سلاح همه درگیر با طرّهی گیسو شد با اون همه سرنیزه، تنش مثه کندو شد لبت ذکر خدا میگفت؛ شمر آمد، مزاحم شد به روی چکمه، ردّ یا غیاثالمستغیثین است