
از صداي نفس نفس زدنت همسر تو چقدر شاكي بود شده پيراهن تنت تازه مثل آن چادري كه خاكي بود تا صداي غريبيات نرسد با كنيزان خانه كف ميزد نالهاي از مدينه فاطمه و نالهاي حيدر از نجف ميزد و كنيزي كه آب آورد و تو به يادِ هلال افتادي همسرت كاسه را شكست و سپس تشنه مثل حسين جان دادي ******* پيكر تو ز پشت بام افتاد ولي آقا به خون نشسته نشد به لبِ پلّه خورد لبهايت ولي دندان تو شكسته نشد چقَدَر خوب وقت تدفينت سهم قبرت بهجز گلاب نشد و از آن بهتر اينكه در يك طشت سَرَت آلودهی شراب نشد ******