نقش بر روی سربندش

نقش بر روی سربندش

[ حسن عطایی ]
نقشِ بر روی سربندش ابن الحیدرِ کراره
بس که با جگره قاسم بر سر خود و نِمی‌زاره

از هر طرفی دشمنه که دَر میره
با دستای او ازرقه بی‌سر میره

پسره حسنه توی میدون چه غوغایی کرده بگو ماشاءالله
انگاری که جمل رو باز از نو رونِمایی کرده بگو ماشاءالله

یا قاسم بن الحسن...

می‌شکافه آسمون‌هارو
قاسم بس که جنم داره
تنها زد به دل لشکر
چون شاگرد علمداره

کم سِنه ولی وقت غضب صد مرده
شرّشون رو از روی زمین کم کرده

داره می‌بینه از توی خیمه میگه عمه زینب بگو ماشاءالله
شبیه حیدره با آرامش میشینه رو مرکب بگو ماشاءالله

یا قاسم بن الحسن...

سینه سپره تو میدون
ارث مردونگی برده
دشمن شده گیج و حیرون
تا ضربه‌اش به سرش خوزده

بی‌واهمه‌ای میره جلو تو میدون
لشکر با چشم‌هاش دید اجل رو تو میدون

ان تنکرونی که رو لب هاشه با قدرت می‌تازه  بگو ماشاءالله
با کام پر عسل قاسم داره حماسه می‌سازه بگو ماشاءالله

یا قاسم بن الحسن...

نظرات