نام تو حک شده به لوح دلم

نام تو حک شده به لوح دلم

[ سعید خرازی ]
نام تو حک شده به لوح دلم
مِهر تو آمیخته شد با گِلم

صورت ماهت شده نیلوفری
تویی فقط دل از علی می‌بری

رسم اهل مدینه این باشد
به ملاقات هرکه می‌آید

مردِ همسایه می‌زند امّا
زن همسایه عذر می‌خواهد

دیدم از چشم هریک از زن‌ها
اشک خجلت مدام می‌ریزد

با هم از در نرفته می‌گفتند
او محال است زنده برخیزد

یا رب از هرکه بگذرم هرگز
از یکی تا ابد نمی‌گذرم

از کسی که سه ماه باعث شد
رو بگیرم ز شوهر و پسرم

بی‌خبر بین کوچه می‌رفتم
ظالمی سد راه می‌دیدم

به رُخم بعد از آنکه سیلی زد
همه‌جا را سیاه می‌دیدم

ز بس که ظلم فراوان ز روزگار می‌بینم
چو گویی آن‌که اجل را به چشم یار می‌بینم

اثر نهاده به بینایی‌ام چنان سیلی
علی مقابلم ایستاده تار می‌بینم

کمک برای دیدنم از نور ماه می‌گیرم
ز نور چشم علی قوت نگاه می‌گیرم

اثر نهاده به بینایی‌ام چنان سیلی
حسین را به حسن اشتباه می‌گیرم

نظرات